شکر نامحصور و حمد نامحدود حضرت واجب الوجود را- جلت قدرته- که زیور عقل را پیرایه وجود انسان ساخت تا به وسیلت آن در کسب اخلاق حمیده و اوصاف جمیله غایت جهد مبذول گردانید و صلوات نامعدود نثار روضه منور معطر سید کائنات محمد مصطفی علیه اکمل التحیات باد که کسوت خلق و منشور خلقش به طراز«لولاک لما خلقت الافلاک» و طغرای و انک لعلی خلق عظیم مطرز و موشح گشت، و سلام و تحایا بر اولاد و انصار او باد که بایهم اقتدیتم اهتدیتم.
اما بعد، بر رای اهل کمال- که روی سخن در ایشان است- پوشیده نماند که بر بدن هر فردی از افراد انسان جوهری شریف که آن را روح خوانند از عالم امر قل الروح من امر ربی موکل است و بر وی قهرمان. حقیقت آدمی عبارت از آن جوهر است و او پیوسته به ذات خود قائم است و از فنا محروس و مصون و مستعد ترقی و کمال. و چنانکه بدن از شهوات و لذات محسوس محظوظ می گردد و روی در عالم سفلی دارد، روح نیز از معرفت حضرت عزت که غایت همه غایات است- عز شانه و ادراک حقوق و افاضت خیرات بهره مند می گردد و روی در عالم قدس دارد، و چنانکه بدن به واسطه امراض مزمنه از خاصیت خود فرو ماند روح نیز کیفیتی و ماهیتی دارد که چون به مرضی از امراض که بدو مخصوص است- از حب جاه و مال و اکتساب شهوات و التفات به لذات عالم سفلی مبتلا گردد، از خاصیت فرو ماند که آن مشاهده حضرت ذوالجلال و ادراک معقولات و افاضت خیرات باشد.
همانا شاعر در این معنی گفته باشد:
ترا از دو گیتی برآورده اند
به چندین میانجی بپرورده اند
تویی، خویشتن را به بازی مدار
و چنانکه اطبا همت بر ازالت امراض بدن و حفظ صحت آن مصروف گردانیده اند، انبیا نیز نظر همت بر دفع آفات و امراض روح گماشته اند تا او را از ورطات مهلکه و گرداب جهل و نقصان به ساحل نجات و کمال رسانند. مرد خردمند چون به نظر دقیق تامل نماید بر وی روشن شود که مقصود از ارسال مقلدان امانت رسالت تهذیب اخلاق و تطهیر سیر بندگان است. و این معنی بر لفظ شاعر بدین سیاق طاری:
گر نبی آید و ار نه تو نکو سیرت باش
که به دوزخ نرود مردم پاکیزه سیر
خود حضرت رسالت نقاب از چهره عروس این معنی برانداخته و جمال این تلویح را بر سریر این تصریح جلوه داد که«بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» و قوانین این قسم را که علم اخلاق و حکمت عملی خوانند علمای سلف در مطولات که فهم قصیر این حقیر از ادراک شمه یی از آن قاصر است. استکمال خلق را به وجه احسن و طریق ایمن در قید کتابت کشیده اند. و از وقت و زمان مبارک آدم صفی تا بدین روزگار اشراف بنی آدم به مشقت بسیار و ریاضت بکمال، فهم فضایل اربعه را، که حکمت و شجاعت و عفت و عدالت است سعی بلیغ بتقدیم رسانیده اند، و آن را سبب سعادت دنیی و نجات عقبی شمرده اند و گفته اند:
به هر مذهب که باشی باش، نیکو کار و بخشنده
که کفر و نیک خویی به ز اسلام و بد اخلاقی
اکنون در این روزگار که زبده دهور و خلاصه قرون است چون مزاج اکابر لطیف شد، و بزرگان صاحب ذهن بلندرای پیدا گشتند، فکر صافی و اندیشه شافی بر کلیات امور معاش و معاد گماشتند و سنن و اوضاع سابق در چشم تمیز ایشان خوار و بیمایه نمود؛ و نیز به واسطه کرور زمان و مرور اوان اکثر آن قواعد اندراس پذیرفته است احیای آن اوضاع بر خاطر خطیر و ظمیر منیر این جماعت گران آمد، لاجرم مردوار پای همت بر سر آن اخلاق و اوضاع نهادند و از بهر معاش و معاد خود این طریق که اکنون در میان بزرگان و اعیان متداول است چنانکه این مختصر بر شرح شمه یی از آن مقصور است پیش گرفتند و بنیاد کارهای دینی و دنیوی بر آن مبنا مستحکم گردانیدند. در معانی باز است و سلسله سخن دراز، در غرض شروع کنیم.
مدتی شد که این ضعیف عبید زاکانی را در خاطر اختلاجی می بود که مختصری مبنی بر بعضی اخلاق قدما که آن را خلق اکنون منسوخ می خوانند، و شمه یی از اخلاق و اوضاع اکابر این روزگار که این را مختار می دانند بتحریر رساند تا موجب فایده طالبان این علم و مبتدیان این راه باشد(لذا این رساله را) که به اخلاق الاشراف موسوم است در قلم آورد، و آن را بر هفت باب قرار داد هر باب مشتمل بر دو مذهب: یکی مذهب منسوخ که قدما بر آن نهج زندگانی کرده اند و یکی مذهب مختار که اکنون بزرگان ما اختراع کرده اند و بنای امور معاش و معاد بر آن نهاده اند. و هر چند که حد این مختصر به هزل منتهی می شود، اما
آن کس که ز شهر آشنایی است
داند که متاع ما کجایی است
مامول این ضعیف در سعی این مختصر آنکه:
کند در کار این مسکین دعایی