دوش در خانقه ز درویشی
بگرفتم سراغ انشائی
گفت ای یادهٔ تجلی پیر
دوش پر شد ایاغ انشائی
گشت تا صبح حشر زیر لحد
دل روشن چراغ انشائی
کوی پیر بزرگوار آمد
جنت و باغ و راغ انشائی
بری از ماسوی بجلوهٔ دوست
شد چو حاصل فراغ انشائی
جست تاریخ او صغیر از دل
دل نشان داد داغ انشائی