شب باشک چشم من او را نگاه افتاده بود
گوئیا بر آب دریا عکس ماه، افتاده بود
پی باسرار نهانی برد عارف ز آن دهن
گر فقیه تنگدل در اشتباه افتاده بود
وه! که آن سیب زنخ آسیب من شد، چون کنم؟
یوسف بخت من از اول بچاه افتاده بود
این عجب نبود که من مجذوب عشقم کز نخست
کهربا را الفتی با پرکاه افتاده بود
دوش صهبای غمت بازاهد و صوفی چه کرد؟
کاین بمسجد مست و آن در خانقاه افتاده بود
حال (صابر) را ز مرغ آشیان گم کرده پرس
چون که او بر وی گذارش گاهگاه افتاده بود