اگر فکر دل زاری نکردی
بعمر خویشتن، کاری نکردی
تو را از روز آزادی چه حاصل؟
که رحمی بر گرفتاری نکردی
نچینی گل ز باغ زندگانی
گر از پائی برون، خاری نکردی
ستمگر، بر سرت ز آن شد مسلط
که خود دفع ستمکاری نکردی
شدی مغرور روز روشنی چند
دگر فکر شب تاری نکردی
ز مردم هرگز آزادی نبینی
اگر بر مردم، آزاری نکردی
بود حال تو پیدا نزد (صابر)
به ظاهر گرچه اظهاری نکردی