تو را گر هست واجب بهر قتل من کمر بستن
مرا ممکن نمیباشد ز رخسارت نظر بستن
چه گویم وصف خط عارضت را؟ چون تو میدانی
نمیآید ز من پیرایه بر دور قمر بستن
توان با رشتهٔ الفت به هم پیوست عالم را
چنان کز رشتهای ممکن بود عقد گهر بستن
در آن معبر، که سائل راست دست از آستین بیرون
بود از بخل قارونی گره بر سیم و زر بستن
مرا عار از لباس کهنه نبود، لیک گردون را
چه نذری باشد از این کهنه بر شاخ شجر بستن؟
زدل (صابر) نخواهد کرد بیرون مهر یاران را
کجا ز آیینه میآید بروی خلق در بستن؟