کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    باز دیگر ره دل من دلبری جانان گرفت
    باز کاری کان بلا بد بر دل و بر جان گرفت
    باز بیچاره دلم در جور آن دلبر بماند
    باز مسکن جنان مسکین کوی آن جانان گرفت
    جان و دلرا از من آن جانان دلپرور ربود
    بوده و نابوده و یاد مرا نسیان گرفت
    ساخت کار جان و دلرا دلبر جانان ولیک
    سوخت از هجران تنم کز هر یکی هجران گرفت
    مونس جان و دل من دلبر جانان من
    آدمیزاد است لیکن روی و خوی جان گرفت
    تا بر او پیدا شوم پنهان شود از من همی
    گوئی از من آشکارا جان و دل پنهان گرفت
    روی اگر گویم بمن بنمای ننماید بمن
    وای حال آنکه چون من بار نافرمان گرفت
    طوف کردم کوی او برای روی او
    ناگهان از چشمه های چشم من طوفان گرفت
    در میان گریه ناگه آه کردم از جگر
    تا همه کویش بر آب و آتش سوزان گرفت
    هر چه کردم تا به بینم روی او سامان نشد
    کار چون من عاشقی هرگز کجا سامان گرفت
    بیدل و بجان و بی جانان و دلبر مانده ام
    کیست آن کوکار دشوار مرا آسان گرفت
    تا نیابم دلبر و جانان نیابم جان و دل
    بیدل و بی جان ز مولانا سبق نتوان گرفت

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha