ای شده عهد تو بر کینه و پیکار درست
بوفا عهده تو ناآمده یکبار درست
با من ار عهد ترا نیست درستی و وفا
هست با تو بوفا عهد من ای یار درست
بت دلداری و من عاشق دلداده تو
عهد من با بود چاره و ناچار درست
گر مرا عهد تو ایدوست شکسته است رواست
آن شکسته است که ندهمش ببسیار درست
بعزیزیست مرا عهد تو هم قیمت زر
زرخی زرد و شکسته نه چو دینار درست
ای نمودار ز بتخانه فرخار بما
بتو گردد صفت لعبت فرخار درست
کاروانهای تبت دارد زلف تو بهم
بیکی تار شکسته بیکی تار درست
از شکنهای سیه جعد تو بای پرسید
خبر گمشدگان ره تاتار درست
همه در حسن و مال تو بدیدم عیان
آنچه از یوسف مصریست باخبار درست
گر ترا گویم صد یوسف گویم که بدین
صد یک از وصف تو شد گفته مپندار درست
با من اوصاف تو نایافته گر رو بکنم
پیش دهقان اجل احمد سمسار درست
هنری عین دهاقین که کجا و چه خرد
جز بعین هنرش ندهد دیدار درست
آن خداوندی که رای و روش روشن اوست
به همه شغل صواب و به همه کار درست