در وطن گر معرفت بسیار میشد بد نبود
چارهء این ملت بیمار میشد بد نبود
این شب غفلت که تار و مار میشد بد نبود
چشم پر خوابت اگر بیدار میشد بد نبود
کلهء مستت اگر هشیار میشد بد نبود
روز و شب چون لنگ و شل در آشیان بنشسته ای
یا دماغ و فکر را بیهوده بیجا خسته ای
دور از احباب رفته با عدو پیوسته ای
بر امید کار های دیگران دل بسته ای
گر ترا همت ممد کار میشد بد نبود
مانده در دشتیم اما جمله شل و لنگ و کور
کیسه بی قوتست تن بی قوت و دل ناصبور
رهزنان نزدیک شب تاریک رهرو بیشعور
راه دور و پای عور و خار ها اند عبور
گر که پاک این راه ها از خار میشد بد نبود
وقت تنگ و فکر لنگ و عرصهء جولان فراخ
نخل امید ست در دل ریشه ریشه شاخ شاخ
جز خدا امید گاهی نیست یا رب آخ آخ
مانده تا منزل بسی فرسنگهای سنگلاخ
ای خدا گر راه ما هموار میشد بد نبود
غیر ما دشت و درو دیوار دارد برگ و بار
تا به کی بر حال ما خندد گل و باغ و بهار
باری بر ما هم ببار ای ابر رحمت بار بار
بار ما اندر گل افتاد و دل ما زیر بار
بار الها بار ما گر بار میشد بد نبود
ای غزل در صحفه حبل المتین مکتوب بود
گرچه نام شاعرش از چشم ها محجوب بود
این خطاب او به خود بسیارتر مرغوب بود
چند گویی شاعرا این کار میشد خوب بود
چند گویی ماهرا این کار میشد بد نبود
پند گفتن با رفیقان نیست گرچه کار نغز
انتباه مسلمانست ارچه از اطوار نغز*
هست ایقاظ برادر گرچه خوش کردار نغز
از سخن خاموش شود کاین جملگی کردار نغز
گر گرایان جانب کردار میشد بد نبود