ترجمهء شعر علامه محمد اقبال به دری توسط استاد داوی
عقل و دل
عقل روزی به دل نمود خطاب
خلق را پیرو و پیشوایم من
در زمین ام ولی فلک پیما
تا چه اندازه یی رسایم من
کار من رهبریست در دنیا
مثل خضر خسته پایم من
کرده تفسیر نامه ای هستی
مظهر شان کبریایم من
تو یکی قطره خون بی قیمت
غیرت لعل بی بهایم من
گفت دل این همه درست ولی
تو زمن هم شنو چه هایم من
راز هستی تو نیز میدانی
لیک دیدم به چشم هایم من
کار تو با مظاهر افتادست
لیک با باطن آشنایم من
علم از تست و معرفت از من
تو خدا جو خدا نمایم من
آخر فلسفه ست تشویشی
محفل حسن را ضیایم من
از زمان و مکان تو رشته به پا
طایر سدره آشنایم من
چه بلند است پایه ای جانم
عرش پر مجد کبریایم من