بدستم آمده انگشتری که گردیده
ز درد رشگش عیش دهان خوبان تنگ
ز بسکه انگشت از ذوق آن بخود بالید
برون نیاید از دست من بصد نیرنگ
بدست کار حنا می کند ز رنگ نگین
ببین ز پرتو یاقوت پنجه گلرنگ
بدست هر که چراغی ازین نگین دادند
دگر براه طلب پا نمی زند بر سنگ
برین خجسته نگین اسم خویش نقش کنم
چو نام خود را خواهم برآورم از ننگ
چو مادری که جگرگوشه کرده باشد گم
همیشه کان بفراقش بسینه کوبد سنگ
همیشه بینی از آن آب و رنگ یاقوتش
روان ز جدول انگشت آب آتش رنگ