ای همه عالم بر تو بی شکوه
رفعت خاک در تو بیش کوه
نام تو زان بر سر دیوان بود
کاتش بال و پر دیوان بود
شد بتو سر دفتر جان نامزد
نام تو خود سکه آن نام زد
خواست دل خانه ششدر گشاد
نقطه بسم الله از آن درگشاد
باء که درین بسمله باب آمده
بانی فتح از همه باب آمده
اره دندانه سین شانه ساخت
بازوی دین را قوی این شانه ساخت
هر الف آزاده یی از دلبری
در رهش افتاده یی از دل بری
طره لامش شده دور از قصور
مایل او گشوده حور از قصور
چشمه هاء آمده جویای مهر
منبع جوی مه و دریای مهر
رای دل آرا همه از رای اوست
راحت دلها همه از رای اوست
غنچه حایش دل و جان را بهشت
دید در آن آدم و آنرا بهشت
ماهی نون کشتی دریا وجود
در خور او بخشش و آلا وجود
یاء که درین دایره گویا شده
مرکز نه دایره گویا شده
حلقه میم اس بر آن خاتمت
دارد از آن حلقه جان خاتمت