ساقی ازین جرعه در انجام کوش
چون همه داریم بر انجام کوش
پر مکن این شیشه و خم کوتهیست
کاخر سررشته گم کوتهیست
تا بکی این خانه و جام مدام
بگذر ازین دانه و دام مدام
جان که در آتش پرداز از سرخوشی
تلخی مرگش برد از سرخوشی
دام تو شد از طرب آواز چنگ
تا برد آنشمع شب آواز چنگ
نعره زن از قافله آن خوش درای
کز سر جان خیز و در آتش درآی
درگذر از این تن چون سرخ روی
زر شو و ساز از تف خون سرخ روی
میل تو شد گر سوی دارالسلام
من شدم اینک روی دارالسلام
از سر جان بگذر و دلخوش نشین
باش در آن منزل گل خوش نشین
ناوک دل را پر دین برنشان
تا خورد این ناوک ازین بر نشان
کعبه دل گر در بتخانه ایست
رو چوبت اندر در بتخانه ایست
طاعت یزدان کن و بت کم پرست
بر دل طایر صفت آن هم پرست
طاعت صد قافله هر شام کن
صبح حج و نافله در شام کن
از همه کش خواری و چون خارپشت
کم کن ازین وادی خونخوار پشت
اهلی ازین بادیه کز خون ترست
دمبدم آشفته و مجنون ترست
شد ز خود آواره و ثابت نشست
تا بر سیاره و ثابت نشست
تا که در این کعبه جان گام زد
مدتی از سعی در آن کام زد
ناوک صد جعبه برین بوته ریخت
از همه زر بر دو درین بوته ریخت
سکه او بین کم از آن خورده گیر
خورده رشکی هم از آن خورده گیر
آهوی او گر شده عیبش مبین
نافه او بنگر و عیبش مبین
خوش کن ازین گلشن و مأوا گذار
گل بر و خارش بر ما واگذار
سوختم از محنت و پر ساختم
تا که من این مخزن در ساختم
بسته برین سوخته ره بحرها
گه سد ره قافیه گه بحرها
معرکه بر مدر که تنگ آمده
رستم ازین معرکه تنگ آمده
نوح شد این همت و کشتی گرفت
تر نشد از زحمت و کشتی گرفت
تا که خم آمد قد هم کشتیم
رسته شد از ورطه غم کشتیم
کس چو من این رشته زیبا نتافت
پرتو فکر کسی اینجا نتافت
سودن این لعل و در آسان کجاست
این حق دریاست در آس آن کجاست
فکرت من صاحب صد رمز شعر
در همه جا صاحب صدرم ز شعر
زهره گر این چنگ من آرد بچنگ
تارک جان سخن آرد به چنگ
گو سر مضراب در ابریشم آر
وز نم خون هر مژه ابری شمار
باتک من شیر نر از همرهی
ناید ازو تک مگر از هم رهی
فارس میدان طلب این فارسیست
وز دم شاه عرب این فارسیست
بنده محمودم و سر در قدم
حلقه شد از خدمت این در قدم
لطف وی از دجله خون برکنار
کشتیم آورد در اندر کنار
هست درین سر هوس شاهیم
نیست سر و مال بجز شاهیم
بر لب بحر از همه سو فارغم
رسته ام از ناوک و سوفا رغم
شرطه شد از همت محمود باد
آخر کار همه محمود باد