خهی شاه انجم و فی الله ظلک
نهادی قدم در حریم مبارک
بجائی رسیدی که یک برق لمعت
سواد شب و روز عالم کند حک
میا دین اوهام در عرض او کم
بساتین فردوس در صحن او جک
نظر، قاصدی از گذرهاش ساقط
زمین کوچه ی با فضاهاش کوچک
دگر باره بر خطه اعتدالت
بفرخ ترین طالع افتاد مسلک
گل از شقه غنچه خوش خوش بخندد
چو از طره مهد یک روزه کودک
تو گوئی کمال الزمان می نوازد
در ایوان خسرو نوای چکاوک
سپهر ظفر شهریار مظفر
قزل ارسلان ابن اعظم اتابک
منیر آفتابی که بالای گردون
ز عرض دل پاک او هست ده یک
زبانی که بر لفظ راند مدیحش
گهردار گردد چو تیغ بلارک
جهان از ملاقات طوفان تیغش
همان خاصیت یافت کز آب آهک
فلک بر سیه موج خیز سنانش
حبابی است در معرض عمر اندک
تو آن پادشاهی که ننهاد چون تو
فلک تاج اقبال بر هیچ تارک