کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای شمع زرد روی، که با اشک دیده ئی
    سر خیل عاشقان مصیبت رسیده ئی
    فرهاد وقت خویشی، می سوز و می گداز
    تا خود، چرا ز صحبت شیرین بریده ئی
    یک شب سپند آتش هجران شوی چه باک
    شش مه وصال دوست نه آخر تو دیده ئی
    گر شاهدی زعشق چه رخ زرد گشته ئی
    ور عاشقی برای چه قد بر کشیده ئی
    یاری بباد داده ئی؟ ار نی، چرا چو من
    بیرنگ و اشکبار و نزار و شمیده ئی
    این خون، فرود دیده ز ساعد بسان چیست
    از غبن اگر نه دست، بدندان گزیده ئی
    گه بر لکن سواری وز شعله نیزه ور
    لافی نمیزنی، صف ظلمت دریده ئی
    گیرم، که سر فراخته ئی چون مبارزان
    سلطان نه ئی، برای چه افسر خریده ئی
    آنرا که نور دیده کمان برده ئی، تو خود
    دایم در آب دیده، از آن نور دیده ئی
    آهنگ خون و جان تو کرده است بعد از آنک
    در جان نشانده ایش و بجان پرور دیده ئی
    جولان کنی چو شب پره در تیره کی و لیک
    با تیغ آفتاب علم خوا بُنیده ئی
    مرغی چنین شکرف که در عهد خود توئی
    پروانه را بهم نفسی چون گزیده ئی
    آری، تو خود هم از مکسی زاده ئی باصل
    و امروز نیر با مکسی آرمیده ئی
    والله که تا مصحف شمعی تو وصف خویش
    زین سان جز از اثیر گر از کس شنیده ئی
    در بزم خواجه، خنده ی نزهت چه میزنی
    آخر، نه از برادر همدم بریده ئی
    عالی جمال دین که همی گویدش خرد
    چندانکه دیده را برسانم رسیده ئی
    مسعود نام و طالع مسعود طلعتی
    چون سعد از آن خلاصه چرخ خمیده ئی
    هیئت نمود طایر یمن از گل خجند
    تا نفخه ی مسیح بدو در دمیده ئی
    چون مهر نور در همه عالم فشانده ئی
    چون ابر سایه بر همه کس گستریده ئی
    از هر که کعبتین تطاول بکف گرفت
    بدبخت آنکه مهره از او باز چیده ئی
    صد بار طول و عرض فلک کرده ئی بکام
    از بس که گرد مقصد دل بر تنیده ئی
    صد رفعت از مکان گمان برگذشته ئی
    از بس که بر معارج همت چمیده ئی
    دندان کنان فلک ببریده است بیخ او
    بس هرکه بزمگاه و چه دندان گزیده ئی
    دستان عندلیب سخن جمله مدح توست
    چون غنچه در تبسم از آن لب کفیده ئی
    همچون خیال در سر نصرت فتاده ئی
    همچون امید در در دولت خزیده ئی
    صبح بقا شب بکشیدست همچو گل
    آنرا که تو بخار نکابت خلیده ئی
    اسرار گفت توست که هر دم زکوی فکر
    صد بار در سرای ضمایر دویده ئی
    او شرع را بیامده در کار و کل و جزو
    تقصیر نیست آمده تو آوریده ئی
    باد آفریدگار جهان آفرین گرت
    کز آفریدگان تو بهین آفریده ئی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha