ای کعبه سپهرت، تا کعب پا رسیده
شرعت خطاب کرده، ای رکن کعبه دیده
در سایه نجیبت آن لاغر سبک پر
جان بال بر کشاده دل بال و پر بریده
آن عنکبوت هیئت چابک قدم گه کفش
دارد طراز قرمز بر پای و سر تنیده
گه چون قضای قانع گه چون فضای صانع
بی جسم بار برده بی پای ره بریده
باسیرش از کرامت، ره در کشیده قامت
در پایش از جلالت، مه فرش کرده دیده
راهی دراز بالا، ساقی ز دوده سیما
این عاج ایستاده، آن عوج خوابنیده
نه دیو بی جمازه بر طول او گذشته
نه غول بی قلاوز، در عرض او چمیده
چون آب و ماه دروی، اندیشه حکیمان
این بر قفا فتاده آن بر شکم خزیده
شهپر ز کال کرده از شعله سمومش
سیمرغ مشرقی گر، بر اوج پریده
بر آستانش ساکن، با دامن قیامت
شامی کز آستینش صبح جهان دمیده
در نو بهار عشاق از چشم گلعذاران
بر هر کنار خارش صد نرکس اشکفیده
آن کعتین پیسه زو، رقعه در نوشته
وین حقه ی معلق زو مهره باز چیده
تو کعبه مکارم بر چار رکن رهبر
ار باد بر گذشته در کعبه آرمیده
زان خوان خدمت آرا، یک زر بر گرفته
دو کون را، ز رلت آن زله واخریده
تیغت چو صبح صادق در روضه نبوت
بیراق صبح صادق بر یکدگر دریده
در موسم شریعت کاری بُرفته کردی
اسلام تازه روی است الحاد دل شمیده
زان داد ملک عزت کرده لکام ریزی
تا مسند خلافت ره جسته در رسیده
از موقف مقدس تشریف خویش برده
وز لهجه ی امامت، تعریف خود شنیده
ای، رکن دین و دولت سلطان عالم و علم
ای در صعود اصلت بر ماه سر کشیده
آن میغ کله بسته بر اوج فکرت تو
کزوی هزار قلزم و اخضر فرو چکیده
گشت از شمال عدلت بر طول و عرض کیتی
چون موج دست رادت هر موجی آرمیده
جز در سموم دوزخ نگذارد آن فسرده
کش ادقم خلافت دارد بدل کزیده
با دست توچه سنجد خورشید زرد چهره
با قد تو که باشد کردون دل رمیده
ای در پناه عدلت، جسمانیان غنوده
وی در ریاض طبعت، روحانیان چریده
بادا، ز قصر جاهت تا حشر دور مرکز
یک طاق تاب خورده، یک فرش گستریده
دردا، که شد سیه سربستان این قوافی
اطفال عالم جان، یک مرغ نامزیده