طفل نه ای چند از این، دایه نا مهربان
گاه قماط بهار گه کفن مهرگان
مایه ی بوئی نماند زلف شب انس را
زانکه فرو شست از آن سیل سحر مشکبان
هفت سیه کاسه چند چشم سپیدت کنند
صبح بیک کرم قرص شام بیک سرد نان
جان سخنگوی را رشته مکن در گلو
بگذرد ار عیسی ئی خاصه در آخر زمان
گوز، نه ئی مقل را شارع عقلی مگوی
دم دمه ی غول را دعوی مهدی مخوان
راه فلک میروی راحله بر لاشه خر
قوت روان میدهی لقمه ی پر استخوان
تافته طبعی مکن بر سر خوان طمع
تا نخوری غوربا هم ز رخ میزبان
دیو نژادی بخل چون به جهان پُر شدند
حرز حمایت ستان از در شاه جهان
شاه کهستان گشای خسرو تازی نژاد
حاتم دینار بخش معطی مدحت ستان