دوم پند آنکه با نادان مشو یار
که از نادان، کشی اندوه بسیار
ز نادان، عاقل آن به کو گریزد
که از او جز سیه رویی نخیزد
ز دانا گر رسد صد جور بهتر
که نادانت دهد صد بدره زر
ببر از مرد جاهل تا توانی
که با او هست ضایع، زندگانی
مکن هم صحبتی با هیچ جاهل
که خوش زد این مثل، آن مرد کامل
که با ناجنس، صحبت داشت یک دم
اگر جنت بود، باشد جهنم
اگر خواهی که هرگز نبودت بد
نشین تا می توان، با بهتر از خود
سخن بشنو ز دانا، تا که بتوان
مبین نادان که بادا مرگ نادان
تو شیرینی شنو این پند شیرین
که دانایان پیشین گفته اند این
که با ناجنس منشین و میامیز
بود تا سعیت از نادان بپرهیز
که یک نادان، برانگیزد از آن گرد
که صد دانا نیارد چاره اش کرد