چهارم پند من این است ای ماه
که سوی خود مده غماز را راه
مکن غماز را تمکین که غماز
به دیگر کس بگوید حال تو باز
نداری مردم غماز را دوست
که نیک ار باز بینی، دشمنت اوست
بود تا سعی و جهد از وی بپرهیز
که غماز است هر جا آتش انگیز
به خود غماز اشک بی ترحم
از آن رو می فتد از چشم مردم
مشو با مردم غماز همدم
مساز او را بر خود هیچ محرم
که پیش مرد دانا روشن است این
که در دوزخ بود مرد سخن چین
سخن چین را به دانا محرمی نیست
چرا کان بی سعادت آدمی نیست
ببر تا می توانی زو ارادت
جدایی زو نباشد جز سعادت