کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چنان گویم که فاضل‌تر ملوک گذشته گروهی‌اند که بزرگتر بودند. و از آن گروه دو تن را نام برده‌اند یکی اسکندر یونانی و دیگر اردشیر پارسی. چون خداوندان و پادشاهان ما از این دو بگذشته‌اند بهمه چیزها باید دانست بضرورت که ملوک ما بزرگترِ روی زمین بوده اند، چه اسکندر مردی بود که آتش‌وار سلطانی وی نیرو گرفت و بر بالا شد روزی چند سخت اندک و پس خاکستر شد. و آن مملکتهای بزرگی که گرفت و در آبادانی جهان که بگشت سبیل وی آنست که کسی بهر تماشا بجایها {ص۱۲۸} بگذرد. و از آن پادشاهان که ایشان را قهر کرد چون آن خواست که او را گردن نهادند و خویشتن را کهتر وی خواندند راست بدان مانست که سوگند گران داشته است و آن را راست کرده است تا دروغ نشود. گرد عالم گشتن چه سود؟ پادشاه ضابط باید، که چون ملکی و بقعتی بگیرد و آن را ضبط نتواند کرد و زود دست بمملکت دیگر یازد و همچنان بگذرد و آن را مهمل گذارد، همه زبانها را در گفتن آنکه وی عاجز است مجال تمام داده باشد. و بزرگتر آثار سکندر را که در کتب نبشته‌اند آن دارند که او دارا را که ملکِ عجم بود و فور را که ملک هندوستان بود بکشت. و با هر یکی ازین دوتن اورا زلّتی بوده دانند سخت زشت و بزرگ. زلت او با دارا آن بود که بنشابور در جنگ خویشتن را بر شبه رسولی بلشکر دارا برد، وی را بشناختند و خواستند که بگیرند اما بجست. و دارا را خود ثِقات او کشتند و کار زیر و زبر شد. و اما زلت با فور آن بود که چون جنگ میان ایشان قائم شد و دراز کشید فور اسکندر را بمبارزت خواست و هر دو با یکدیگر بگشتند، و روا نیست که پادشاه این خطر اختیار کند. و اسکندر مردی محتال و گربز بود، پیش از آنکه نزدیک فور آمد حیلتی ساخت در کشتن فور بآنکه از جانب لشکر فور بانگی به‌نیرو آمد و فور را دل مشغول شد و از آن جانب نگریست واسکندر فرصت یافت و وی را بزد و بکشت. پس اسکندر مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه، چنانکه در بهار و تابستان ابر باشد، که بپادشاهان روی زمین بگذشته است و بباریده و باز شده، فکانَّه سحابه صیف عن قلیلٍ تقشَّع. و پس از وی پانصد سال ملک یونانیان که بداشته و بر روی زمین بکشید بیک تدبیر راست بود که ارسطاطالیس استاد اسکندر کرد و گفت مملکت قسمت باید کرد میان {ص۱۲۹} ملوک تا بیکدیگر مشغول می‌باشند و بروم نپردازند. و ایشانرا ملوک طوائف خوانند.

    و اما اردشیر بابکان: بزرگتر چیزی که از روی روایت کنند آنست که وی دولتِ شده عجم را باز آورد و سنتی از عدل میان ملوک نهاد و پس از مرگ وی گروهی بر آن رفتند. ولعمری این بزرگی بود ولیکن ایزد عزوجل مدت ملوک طوائف بپایان آورده بود تا اردشیر را آن کار بدان آسانی برفت. و معجزاتی میگویند این دو تن را بوده است چنانکه پیغمبران را باشد، و خاندان این دولت بزرگ را آن اثر و مناقب بوده است که کسی را نبود چنانکه درین تاریخ بیامد و دیگر نیز بیاید. پس اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصلِ بزرگانِ این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب او آن است که تا ایزد عزّ ذکره آدم را بیافریده است تقدیر چنان کرده است که ملک را انتقال می افتاده است ازین امت بدان امت و ازین گروه بدان گروه، بزرگتر گواهی بر این چه میگویم کلام آفریدگار

    است جل جلاله و تقدّست أسماؤه که گفته است: قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء وتنزع الملک ممن تشاء وتعز من تشاء وتذل من تشاء بیدک الخیر انک على کل شیء قدیر. پس باید دانست که برکشیدنِ تقدیر ایزد عزّ ذکره پیراهن ملک از گروهی و پوشانیدن در گروه دیگر اندران حکمتی است ایزدی و مصلحتی عام مر خلق روی زمین را که درک مردمان از دریافتن آن عاجز مانده است، و کس را نرسد {ص۱۳۰} که اندیشه کند که این چراست تا بگفتار [چه] رسد. و هر چند این قاعده درست و راست است و ناچار است راضی بودن بقضای خدای عزوجل، خردمندان اگر اندیشه را برین کارِ پوشیده گمارند و استنباط و استخراج کنند تا برین دلیلی روشن یابند، ایشان را مقرر گردد که آفریدگار جل جلاله عالِم اسرار است که کارهای نابوده را بداند، و در علم غیب او برفته است که در جهان در فلان بقعت مردی پیدا خواهد شد که از آن مرد بندگان او را راحت خواهد بود و ایمنی، و آن زمین را برکت و آبادانی، و قاعده‌های استوار می‌نهد چنانکه چون ازان تخم بدان مرد رسید چنان گشته باشد که مردم روزگارِ وی، وضیع و شریف او را گردن نهند و مطیع و منقاد باشند و در آن طاعت هیچ خجلت را بخویشتن راه ندهند. و چنانکه این پادشاه را پیدا کرد، با وی گروهی مردم در رساند اعوان و خدمتکاران وی که فراخور وی باشند، یکی از دیگر مهترتر و کافی‌تر و شایسته‌تر و شجاع‌تر و داناتر، تا آن بقعت و مردم آن بدان پادشاه و بدان یاران آراسته‌تر گردد تا آن مدت که ایزد عزوجل تقدیر کرده باشد، تبارک الله احسن الخالقین.

    و از آنِ پیغمبران صلوات الله علیهم اجمعین همچنین رفته است از روزگار آدم علیه السلام تا خاتم انبیا مصطفی علیه السلام. وبباید نگریست که چون مصطفی علیه السلام یگانه روی زمین بود، او را یاران بر چه جمله داد که پس از وفاتِ وی چه کردند و اسلام بکدام درجه رسانیدند چنانکه در تواریخ و سیر پیداست، و تا رستخیز این شریعت خواهد بود هر روزی قوی‌تر و پیداتر و بالاتر ولو کره المشرکون.

    {ص۱۳۱} و کار دولتِ ناصریِ یمینیِ حافظیِ معینی که امروز ظاهر است و سلطان معظّم ابوشجاع فرخزاد ابن ناصر دین الله اطال الله بقاءه آن را میراث دارد، میراثی حلال، هم برین جمله است. ایزد عزّ ذکره چون خواست که دولت بدین بزرگی پیدا شود بر روی زمین، امیر عادل سبکتگین را از درجه کفر بدرجه ایمان رسانید و وی را مسلمانی عطا داد و پس برکشید تا از آن اصل درخت مبارک شاخ‌ها پیدا آمد به بسیار درجه از اصل قوی تر. بدان شاخها اسلام بیاراست و قوه خلفای پیغمبر اسلام در ایشان بست، تا چون نگاه کرده آید محمود و مسعود رحمه الله علیهما دو آفتاب روشن بودند پوشیده صبحی و شفقی که چون آن صبح و شفق بر گذشته است روشنی آن آفتابها پیدا آمده است. و اینک از آن آفتابها چندین ستاره نامدار وسیاره تابدار بی‌شمار حاصل گشته است. همیشه این دولت بزرگ پاینده باد هر روزی قوی‌تر على رغم الأعداء والحاسدین.

    و چون ازین فصل فارغ شدم آغاز فصلی دیگر کردم چنانکه بر دلها نزدیکتر باشد و گوشها آن را زودتر دریابد و بر خِرد رنجی بزرگ نرسد. بدان که خدای تعالی قوّتی به پیغمبران صلوات الله علیهم اجمعین داده است و قوه دیگر بپادشاهان ، و بر خلق روی زمین واجب کرده که بدان {ص۱۳۲} دو قوه بباید گروید و بدان راه راست ایزدی بدانست. و هر کس که آن را از فلک و کواکب و بروج داند آفریدگار را از میانه بر دارد و معتزلی و زندیقی و دهری باشد و جای او دوزخ بود، نعوذ بالله من الخذلان. پس قوه پیغمبران علیهم السلام معجزات آمد یعنی چیزهایی که خلق از آوردن مانند آن عاجز آیند. و قوه پادشاهان اندیشه باریک و درازی دست و ظفر و نصرت بر دشمنان و داد که دهند موافق با فرمانهای ایزد تعالی، که فرق میان پادشاهان مؤید موفق و میان خارجی متغلِّب آن است که پادشاهان را چون دادگر و نیکوکردار و نیکوسیرت و نیکوآثار باشند طاعت باید داشت و گماشته بحق باید دانست، ومتغلبانرا که ستمکار و بدکردار باشند خارجی باید گفت و با ایشان جهاد باید کرد. و این میزانی است که نیکوکردار و بدکردار را بدان بسنجند و پیدا شوند، وبضرورت بتوان دانست که از آن دو تن کدام کس را طاعت باید داشت، و پادشاهان ما را -آنکه گذشته‌اند ایزدشان بیامرزاد و آنچه بر جای‌اند باقی داراد- نگاه باید کرد تا احوال ایشان بر چه جمله رفته است و میرود در عدل و خوبی سیرت و عفت و دیانت و پاکیزگی روزگار و نرم کردن گردنها و بقعتها و کوتاه کردن دست متغلِّبان و ستمکاران، تا مقرر گردد که ایشان برگزیدگان آفریدگار جل جلاله و تقدست أسماؤه بوده‌اند و طاعت ایشان فرض بوده است و هست. اگر در این میان غَضاضتی بجای این پادشاهان ما پیوست تا ناکامی دیدند و نادره‌یی افتاد که درین جهان بسیار دیده اند، خردمندان را بچشم خرد می‌باید نگریست و غلط را سوی خود راه نمی باید داد، که تقدیر آفریدگار جل جلاله که در لوح محفوظ قلم {ص۱۳۳} چنان رانده است تغییر نیابد، ولا مَرَدَّ لقضائه عزّ ذکره. وحق را همیشه حق می‌باید دانست و باطل را باطل، چنانکه گفته‌اند «فالحق حقٌّ و ان جهِلَهُ الوَرى ، و النّهارُ نهارٌ و ان لم یرهُ الأعمى.» و اسأل الله تعالی ان یعصمنا وجمیع المسلمین من الخطاء والزَّلَل بطَوله و جوده وسعه رحمته.

    و چون از خطبه فارغ شدم واجب دیدم انشا کردن فصلی دیگر که هم پادشاهانرا بکار آید و هم دیگران را، تا هر طبقه بمقدار دانش خویش از آن بهره دارند، پس ابتدا کنم بر آنکه باز نمایم که صفت مرد خردمند عادل چیست تا روا باشد که او را فاضل گویند، و صفت مردم ستمکار چیست تا ناچار او را جاهل گویند. و مقرر گردد که هر کس که خرد او قوی‌تر زبانها در ستایش او گشاده‌تر، و هر که خرد وی اندک‌تر او بچشم مردمان سبکتر.

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha