رباعی شمارۀ ۴۱
سوگند به آفتاب یعنی رویت
و آنگاه به مشک ناب یعنی مویت
خواهم که ز دیده هر شبی آب زنم
مأوای دل خراب یعنی کویت
رباعی شمارۀ ۴۲
تیر بستم تو را دلم ترکش باد
صد سال بقای آن رخ مهوش باد
در خاک در تو مردخوش خوش دل من
یا رب که … که خاکش خوش باد
رباعی شمارۀ ۴۳
آن روز که مرکب فلک زین کردند
آرایش مشتری و پروین کردند
این بود نصیب ما زدیوان قضا
ما را چه گنه قسمت ما این کردند
رباعی شمارۀ ۴۴
در دهر مرا جز تو دلافروز مباد
بر لعل لبت زمانه فیروز مباد
و آن شب که مرا تو در کناری یا رب
تا صبح قیامت نشود روز مباد
رباعی شمارۀ ۴۵
بی یاد تو در تنم نفس پیکان باد
دل زنده باندهت چو تن بیجان باد
گر در تن من بهیج نوعی شادیست
الا به غمت پوست برو زندان باد
رباعی شمارۀ ۴۶
گر ملک تو مصر و روم و چین خواهد بود
آفاق تو را زین نگین خواهد بود
خوش باش که عاقبت نصیب من و تو
ده گز کفن و سه گز زمین خواهد بود
رباعی شمارۀ ۴۷
ای باد که جان فدای پیغام تو باد
گر برگذری به کوی آن حورنژاد
گو در سر راه مهستی را دیدم
کز آرزوی تو جان شیرین میداد
رباعی شمارۀ ۴۸
چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد
دل نیز ز ره دیده بیرون افتاد
این گفت منم عاشق و آن گفت منم
فیالجمله میان چشم و دل خون افتاد
رباعی شمارۀ ۴۹
کردی به سخن پریرم از هجر آزاد
بر وعدهٔ بوسه دی دلم کردی شاد
گر ز آنچه پریر گفتهای ناری یاد
باری سخنان دینه بر یادت باد
رباعی شمارۀ ۵۰
ز اندیشهٔ این دلم به خون میگردد
کاخر کار من و تو چون میگردد
تا چند به من لطف تو میگردد کم
تا کی به تو مهر من فزون میگردد