رباعی شمارۀ ۱۵۱
ما را سر ناز دلبران نیست کنون
آن رفت و گذشت و دل بر آن نیست کنون
آن حسن و طراوت که دل و دلبر داشت
دل نیست بر آن و دلبر آن نیست کنون
رباعی شمارۀ ۱۵۲
ای زلف تو حلقه حلقه و چین بر چین
طغرای خط تو برزده چین بر چین
حور از بر تو گریخت پرچین بر چین
زیور همه بر تو ریخت پرچین بر چین
رباعی شمارۀ ۱۵۳
عشق است که شیر نر زبون آید از او
بحری است که طرفهها برون آید از او
گه دوستیی کند که روح افزاید
گه دشمنیی که بوی خون آید از او
رباعی شمارۀ ۱۵۴
آب ارچه نمیرود به جویم با تو
جز در ره مردمی نپریم با تو
گفتی که چه کردهام نگوئی با من
آن چیست نکردهای چه گویم با تو
رباعی شمارۀ ۱۵۵
ابریست که خون دیده بارد غم تو
زهریست که تریاک ندارد غم تو
در هر نفسی هزار محنت زده را
بی دل کند و ز جان بر آرد غم تو
رباعی شمارۀ ۱۵۶
ابریست که قطره نم فشاند غم تو
در بوالعجبی هم به تو ماند غم تو
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
رباعی شمارۀ ۱۵۷
دل در ازل آمد آشیان غم تو
جان تا به ابد بود مکان غم تو
من جان و دل خویش از آن دارم دوست
کین داغ تو دارد آن نشان غم تو
رباعی شمارۀ ۱۵۸
مؤذن پسری تازهتر از لالهٔ مرو
رنگ رخش آب برده از خون تذرو
آوازهٔ قامت خوشش چون برخاست
در خال بباغ در نماز آمد سرو
رباعی شمارۀ ۱۵۹
چون نیست پدید در غمم بیرون شو
ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو
ای دل تو نوآموز نهای در غم عشق
حاجت نبود مرا که گویم چون شو
رباعی شمارۀ ۱۶۰
ای روی تو از تازه گل بربر به
وز چین و خطا و خلج و بربر به
صد بندهٔ بربری تو را بنده شد
بربر بر بنده نه که بربر بر به