رباعی شمارۀ ۱۲۱
هر جوی که از چهره به ناخن کندم
از دیده کنون آب درو میبندم
بیآبی روی بود ار یک چندم
آب از مژه بر روی آن میبندم
رباعی شمارۀ ۱۲۲
من عهد تو سخت سست میدانستم
بشکستن آن درست میدانستم
ای دشمنیای دوست که با من ز جفا
آخر کردی نخست میدانستم
رباعی شمارۀ ۱۲۳
لعل تو مزیدن آرزو میکُنَدَم
می با تو کشیدن آرزو میکندم
در مستی و مخموری و در هشیاری
چنگ تو شنیدن آرزو میکندم
رباعی شمارۀ ۱۲۴
رفت آن که سری پر از خمارش دارم
چون جان دارم گهی که خوارش دارم
بر آمدنش چنان امیدم یارست
گوئی که هنوز در کنارش دارم
رباعی شمارۀ ۱۲۵
هر ناله که بر سر شتر میکردم
در پای شتر نثار دُر میکردم
هر چاه که کاروان تهی کرد ز آب
من باز به آب دیده پر میکردم
رباعی شمارۀ ۱۲۶
ای فاختهٔ مهر چون به تو درنگرم
زیبائی طاوس به بازی شمرم
با خندهٔ کبک چون در آئی ز درم
دل همچو کبوتری بپرّد ز برم
رباعی شمارۀ ۱۲۷
دل کو که به نامه شرح غم آغازم
یا جان ز درد با سخن پردازم
از بیدلی و بیخبری کاغذ و کلک
میگیرم و میگریم و میاندازم
رباعی شمارۀ ۱۲۸
قصاب منی و در غمت میجوشم
تا کارد به استخوان رسد میکوشم
رسمیست تو را که چون کشی بفروشی
از بهر خدا اگر کشی مفروشم
رباعی شمارۀ ۱۲۹
در کوی خرابات یکی درویشم
ز آن خم زکات بیاور پیشم
صوفی بچهام ولی نه کافرکیشم
مولای کسی نیم غلام خویشم
رباعی شمارۀ ۱۳۰
چون مرغ ضعیف بی پر و بی بالم
افتاده به دام و کس نداند حالم
دردی به دلم سخت پدیدار آمد
امروز من خسته از آن مینالم