نه تنها سیرم از مالم که عالم هم نمیخواهم
پی راحت می عشرت ز جام جم نمیخواهم
تن شاداب لب خندان دل خرم نمیخواهم
شب هجران به غیر از بیکسی همدم نمیخواهم
*****
کسی را همنشین خویشتن یک دم نمیخواهم
*****
نمیباشد به ما آوارگان تاج و کمر لازم
ندارد خاکسار بدر افسر بسر لازم
نباشد فانی بالله را گنج و گهر لازم
ندارد کشته شمشیر الفت نوحهگر لازم
*****
به مرگ خویشتن هم مجلس ماتم نمیخواهم
*****
از این گلزار ناکامی گل عشرت نمیبویم
نمیخواهم که باشد زرد از راه طمع رویم
بسازم یا بسوزم درد دل با کس نمیگویم
سبکباری همان از آمد و رفت جهان جویم
*****
چون من عور آمدم بار کفن را هم نمیخواهم
*****
چرا با دیده روشن شوم در چاه غفلت گم
ستاده کشتی عقل من و من غرقه در قلزم
به اصطبل طبیعت چون بهایم چند کویم سمه
چنان زخم زبانها دیدهام از الفت مردم
*****
که بعد خویش الفت از بنیآدم نمیخواهم
*****
یکی سر از غنیمت سرگردان برسیم و زر دارد
یکی در کنج عزلت نیمهخشتی زیر سردار
کدامین عاقبت تا شاهد عزت ببر دارد
سواد عشرت و راحت ره و رسم دگر دارد
*****
نهال در دو داغم میوه جز غم نمیخواهم
*****
گل توحید گلزار تجدد کرد هر کس بو
نخواهد رفت آب الفتش با غیر در یک جو
اگر با کس نمیجوشم نخواند کس مرا بدخو
نگویم حرفی از لا و نعم با هیچکس زانرو
*****
که از خود خاطر فرخنده یا درهم نمیخواهم
*****
گل توحید گلزار تجرد کرد هر کس بو
نخواهد رفت آب الفتش با غیر در یکجو
اگر با کس نمیجوشم نخواند کس مرا بدخو
نگویم حرفی از لا و نعم با هیچکس زانرو
*****
که از خود خاظر فرخنده یا درهم نمیخواهم
*****
ز بست از خودستاییها کشیدم ذلت و خواری
به دوش خود ز ما و من گرفتم بار بیزاری
نهادم پای گمنامی به اقلیم سبکباری
حریصم آنقدر اندر جهان (صامت) به غمخواری
*****
که روزی غیر غم از سفره عالم نمیخواهم