کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ز بسکه ماند دل و چشم من در آتش و آب

    گشاده در دل و در چشم من بر آتش و آب

    به نیک و بد ز دل و چشم من جدا نشود

    چگونه باشد چشم و دل اندر آتش و آب

    چرا دو عارض و چشم مرا مرصع‌ کرد

    اگر به طبع نگشته است زرگر آتش و آب

    از آن سبس که دلم در جوار خدمت اوست

    شدست در دل و چشمم مجاور آتش و آب

    اگر بشوید مر زلف را و خشک‌کند

    شود ز زلفش پر مشک و عنبر آتش و آب

    برآب و آتش اگر سایه افکند زلفش

    شود ز شکلش مانند چنبر آتش و آب

    علاحده رخ و سیمای اوست در زلفش

    ز مشک دید کسی چون زره در آتش و آب

    نویسم ار صفت هجر او به دفتر در

    بگیرد از صفتش روی دفتر آتش و آب

    دلم ز دلبر چون شاد و خوش بود که بود

    نصب چشم و دل من ز دلبر آتش و آب

    گر اشک و آهم پیدا شود بگیرد پاک

    ز چشم و از دل من هفت‌ کشور آتش و آب

    همیشه از دل و از چشم من به رشک آید

    به قعر هاویه و حوض کوثر آتش و آب

    بترسم از دم و آهم که سرد و خشک شوند

    چو بر خلیل و کلیم پیمبر آتش و آب

    اگر ز عشق دگرکس سپر بر آب افکند

    من از فراق فکندم سپر بر آتش و آب

    ز عشق کار بدان جایگه رسیده مرا

    که پیش خواجه روم‌ کرده بر سر آتش و آب

    خدایگانی کز تیغ او در آهن و سنگ

    بود همیشه ز هیبت اثر در آتش و آب

    اگر سیاست و انعام او ندیدستی

    گه فروغ و گه سیل بنگر آتش و آب

    ز خلق و خلقش اگر بهره‌ور شود گردد

    هوا و خاک منیر و معطر آتش و آب

    هوا و آتش و آب ار به کین او کوشند

    شود کثیف هوا و مُکَدَّر آتش و آب

    هواش جوی و میندیش ویشک پیل بکن

    ثناش جوی و بنه روی بستر آتش و آب

    از آن‌ کجا سپر مُلْکَت است خدمت او

    بدو سپار دلت را و بِسْپَر آتش و آب

    چو خاک تیره و چون باد بی‌وطن‌ گردد

    شود مقابل اقبال او گر آتش و آب

    نَعوذ بِالله اگر داد و عدل او نَبُوَد

    بسوزدی به بر ملک یکسر آتش و آب

    اگر نه عدلش بودی گرفتی از فتنه

    دیار باختر و مرز خاور آتش و آب

    اگر نبودی آثار او که دانستی

    که راند از دل فولاد جوهر آتش و آب

    ایا وزیری کاعدای ملک تو دارند

    زکینه در دل و در دیده همبر آتش و آب

    ز جسم و طبع تو بردند پایه و مایه

    چه بر اثیر و چه بر بحر اَخضَر آتش و آب

    از آن در آب و در آتش حیات و موت بود

    کجا ز کِلک و کَفَت شد مصوّر آتش وآب

    حسود و دشمن ملک تو را ببرد و بسوخت

    به غرق و حَرق از آن شد دلاور آتش و آب

    به ناصح تو قضا و قدر زیان نکند

    کجا پلنگ و نهنگ و سمندر آتش و آب

    کدام شاخ‌که از مهر و کینت‌ او پرورد

    که شاخ ‌کینه و مهرت دهد بر آتش و آب

    حکایت از دل و از چشم دشمن تو کنند

    هماره زان جَهد از برق و تندر آتش و آب

    به دستش اندر شمشیر ترک‌تاز ببین

    ندیدی ار تو به یک جای همبر آتش و آب

    بساختند چو عدلت به داوری برخاست

    ز فرّ عدل تو بی‌ نُصح و داور آتش و آب

    کجا که عزم تو و حَزْم تو بود باشد

    مُعطّل انجم و چرخ و مُزّور آتش و آب

    روان و جان و دل و جسم بدسگال تورا

    عدیل ذُلّ و هَوان است و یاور آتش و آب

    گر آب و آتش جوید خلاف و خشم تو را

    برد ز خشم و خلاف تو کیفر آ‌تش و آب

    به‌هیچ حال برون آری ارکنی تدبیر

    به عنف و لطف ز سدّ سکندر آتش و آب

    رضا و خشم تو مستور نَبْوَ‌د اندر دل

    چگونه مانَد هرگز مُسَتّر آتش و آب

    کَفَت بر آب و بر آتش‌ گر افکند مایه

    شوند ساخته چون دو برادر آتش و آب

    از آنکه تا همهٔ عمر خدمت تو کند

    ز بهر خدمت تو شد مصوّر آتش و آب

    عجب نباشد اگر ز آرزوی خدمت تو

    زمین شود شنوا و سخنور آتش و آب

    به پیش همت تو روز بخشش تو بود

    حقیر خاک و هوا و مُحَقّر آتش و آب

    گر آب و آتش با تو به‌ کین برون‌آیند

    ز کلک و کفّ تو گردد مُبَتّر آتش و آب

    اگر نبودی انصاف تو رسانیدی

    شرار موج حوادث به اختر آتش و آب

    اگر ندارد تقدیر خشم و عفو تو کس

    شگفت نیست که نبود مقدّر آتش و آب

    برابری نکند باکف تو هرگز ابر

    به طبع باشد هرگز برابر آتش و آب

    حذر ز آب و ز آتش کنند در هِمّت

    همی‌کنند ز شهزاده سَنجر آتش و آب

    نگاه داشتی از آب و آتشش زین پس

    نگاه دار کنون زو به صف در آتش و آب

    همی بباری بر جان بدسگالان بر

    به روز رزم به حنجر ز خنجر آتش و آب

    بر آب وآتش تیغ توگر خلاف‌کند

    شود ز هیبت تیغ تو مضطر آتش و آب

    چو جوهرست حُسام تو کاندرو دایم

    عیان ستاره و دُرّست و مُضمَر آتش و آب

    شهاب شکل و فلک صورت و مَجرّه صفت

    به رخ‌ زبرجد و مینا به پیکر آتش و آب

    تف‌ است و نم همه در جان و جسم خصم و حسود

    عَرَض بود تف و نم چون که جوهر آتش و آب

    ز آب وگوهر آتش جدا نداند شد

    تو جمع دیدی در هیچ‌ گوهر آتش و آب

    همیشه کینه کش و ملک‌پرورست وکه دید

    که کینه‌کش بود و ملک پرور آتش و آب

    ستم بر آتش و آب است و بس شگفت بود

    که دادگر بود و عدل‌گستر آتش و آب

    همیشه تا که جهان از عناصر و ارکان

    هوا و خاک شناسیم و دیگر آتش و آب

    عدْوتْ بر سر خاک است و نیز باد به دست

    مطیع خاک و هوا و مُسّخر آتش و آب

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha