کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    آن شنیدی که در عرب مجنون

    بود بر حست لیلی او مفتون

    دعوی دوستی لیلی کرد

    همه سلوی خویش بلوی کرد

    حلّه و زاد و بود خود بگذاشت

    رنج را راحت و طرب پنداشت

    کوه و صحرا گرفت مسکن خویش

    بی‌خبر گشته از غم تن خویش

    چند روز او نیافت هیچ طعام

    صید را بر نهاد بر ره دام

    ز اتفاق آهویی فتاد به دام

    مرد را ناگهان برآمد کام

    چون بدید آن ضعیف آهو را

    وآن چنان چشم و روی نیکو را

    یله کردش سبک ز دام او را

    ای همه عاشقان غلام او را

    گفت چشمش چو چشم یار من است

    این که در دام من شکار من است

    در ره عاشقی جفا نه رواست

    هم رخ دوست در بلا نه رواست

    چشم لیلی و چشم بستهٔ بند

    هست گویی به یکدگر مانند

    زین سبب را حرام شد بر من

    یله کردمش از این بلا و محن

    من غلام کسی که در ره عشق

    شد مسلّم ورا شهنشه عشق

    راه دعوی روی تو بی‌معنی

    نخرند از تو ترسم این دعوی

    کرد پیش آر و گفت کوته کن

    با چنین گفت کرد همره کن

    ورنه از معرض سخن برخیز

    چون زنان زین چنین سخن بگریز

    دعوی دوستی تو با معبود

    پس طلبکار لذّت و مقصود

    گر تو مقصود خود گری بر دست

    بت‌پرستی نه‌ای خدای پرست

    گر تو فرزند آدمی پس چون

    شده‌ای بر جهان چنین مفتون

    این جهان را نه مزرعت پنداشت

    عاقبت خود برفت و هم بگذاشت

    تو ز احوال غافلی چکنم

    از خود و اصل جاهلی چکنم

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha