به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
سر چه پوشی که در بهاران گِل
راز پنهان ندارد اندر دل
با بهان رای زن ز بهر بهی
کز دو عقل از عقیله باز رهی
کز تن دوست در سرای مجاز
جان برون آید و نیاید راز
راز مر دوست را چو جان باشد
زان چو جان در دلش نهان باشد
راز پنهان نداشت ایج لبیب
در غم و علّت از حبیب و طبیب
از طبیب ار نهان کنی تو اصول
به نگردی بماندی معلول
جمله علّت بگوی و راز مگوی
وآنچه بشنیدهای تو باز مگوی
راز دل چو مرغ و دانه بُوَد
راز بر دل چو دود خانه بُوَد
دانه چون مرغ خورد شد ناچیز
وآنچه بر دل نهاده شد چون تیز
نرهد جان جانت زین دو مگر
تا نکردی نهانش جای دگر
با قوی گو اگر بگویی راز
زانکه باشد قوی ضعیف آواز
اینکه گفتم چو عاقلان بپذیر
ورنه از پیل و خر قیاسی گیر
زنده سر جز به زنده نسپردهست
زانکه سر جان زنده را مُردهست
هرکه مرده است راز مردان را
دُر کند پس صدف کند جان را
تا صدف را به کارد نشکافند
همچو دریا ز موج کی لافند
تو نیابی بخاصه راز ملوک
خیره باهم نشین پنبه و دوک
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.