کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چنین گویند مردی بود قصاب

    بخیلی کز بخیلی بود در تاب

    زکوه سیم و زر هرگز ندادی

    وگر دادی بسی منت نهادی

    جگربندی نهاده بود در پیش

    خریداریش آمد سخت درویش

    سوالش کرد آن درویش در بند

    که چند می‌فروشی این جگربند

    بدو گفتا که ای درویش بیمار

    زکاتم گشت واجب چار دینار

    بخر از من بدین مقدار این را

    زکاتم این بود بردار این را

    چو درمانده بد آن درویش حیران

    بدان مایه زکات از وی خرید آن

    گرفت و روی خود سوی هوا کرد

    بر آن قصاب بسیاری دعا کرد

    ولی زان پس بگفت ار بیع آن‌ست

    خداوندا تو می‌دانی گران‌ست

    زکوتی باشد کانچنان به تزویر

    جزای آن چه باشد ویل و زنجیر

    زکوتی کانچنان باشد تمامت

    چه سنجد آن به میزان قیامت

    برد جان پدر تزویر بگذار

    مکش همچون خران بی‌فایده بار

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha