کنم ز ساده دلی، بند دیده مژگان را
بمشت خس نتوان بست راه طوفان را
جگر فشان شده ام باز جای آن دارم
که لاله زار کنم دامن و گریبان را
همیشه زلف ترا اضطراب در کارست
چگونه جمع کنم خاطر پریشان را
شبی خیال تو آمد به خواب آسودیم
دگر ز هم نکشادیم چشم گریان را
برهمن از تو سخن بی دلیل میخواهم
که اعتبار نباشد دلیل و برهان را