ای عقل پیش پرتو ذات تو چون سها
وی چشم بر کمال صفات تو مبتلا
در سینه گشته آتش مهر تو دل نشین
باشد غبار کوی تو در دیده توتیا
هر ذره در هوای تو دارد سر نیاز
هر مرغ در خیال تو در نغمه و نوا
افتاده راست دست نوال تو دستگیر
گم گشته راست قاید لطف تو رهنما
در کنه ذات ره نبرد عقل دوربین
جز عجز چیست تحفه ی درگاه کبریا
در حضرت جلال تو کس را مجال نیست
باشد گدای کوی تو هم شاه و هم گدا
در بارگاه لطف تو جای سوال نیست
اینجا چه احتیاج به اظهار و مدعا
گردکشان که باد غرورند در دماغ
چو دانه اند در ته این کهنه آسیا
معدوم گردد این همه موجود برهمن
باشد همیشه بر سرما سایه ی خدا