رسد به اوج فلک آه سر کشیدۀ ما
صلا به موج در اشک خون چکیدۀ ما
همیشه آب گهر با گهر بود دمساز
نشد ز دیدۀ ما دور آب دیدۀ ما
بیاد سنبل زلف بتان گرفت قرار
دگر زجا نرود طبع آرمیدۀ ما
درا به دایره امتحان عشق و ببین
نشان راستی از قامت خمیدۀ ما
سخن چو پست و بلند است برهمن چه عجب
که خام و پخته دهد نخل نو رسیدۀ ما