بیهوده رود باد صبا بر اثر ما
ما گم شدگانیم که یابد خبر ما؟
ای سرو تهیدست مبین سیم و زر ما
چون غنچه بود سیم و زر اندر کمر ما
ما معتقد همت صاحب نظرانیم
کونین بود مختصر اندر نظر ما
هر شب گهر افشان شود از گوشه مژگان
بر دامن صد پارۀ ما چشم تر ما
آرایش هنگامۀ ایام جنون است
آن داغ که چون لاله بود بر جگر ما
لطف از هنر خوب به فضولی نتوان زد
جز بی هنری چیست برهمن هنر ما