چو فردا روز نوروز است و نوروز جهان آید
رود این سال فرتوت و یکی سال جوان آید
از این خوابم چنین یابم که سالی خوش روان آید
که آن نامهربان یارم، به خوابم مهربان آید
*****
اگرچه من حکیمم این سخن لَغوَم گمان آید
به نزد من زمان یکرنگ و یکسان است هر روزی
*****
ولی امروز هست، آن روز تاریخی و دستانی
که عالم برکند، این رخت چرکین زمستانی
به جای آن به خود پوشد، حریر سبز بُستانی
به ویژه ای خوشا نوروز و این شهر کهستانی
*****
صفای منظر دریا، ز وضع جنگلستانی
سخن این بُد که شب فارغ شد، از رختسیهدوزی
*****
سحر باز آفتاب آمد، به روز آورد دنیا را
مطلا ساخت کهسار و تلألؤ داد دریا را
زرافشان کرد دامان قبای سبز صحرا را
تو هم چون آفتاب آخر، برون آ، لحظهای یارا
*****
که با این آفتاب، عالم بتر از شب بود ما را
سزد تو آفتاب آیی و روز ما بیفروزی