کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بیدلی داغ دل افروزی داشت

    در دل از آتش او سوزی داشت

    عمرها مست لقایش می بود

    بسته در قید وفایش می بود

    دمبدم جلوه دیگر می دید

    از جمالش گل دیگر می چید

    چرخ از آنجا که ستم دین ویست

    قطع یاران ز هم آیین ویست

    خواست تا خانه براندازدشان

    خانه در کوی دگر سازدش

    صبح دولت متواری گردد

    روز صحبت شب تاری گردد

    بر جدایی دل خود بنهادند

    بر سر ره به وداع استادند

    عاشق دلشده برداشت فغان

    بر رخ از خون جگر اشک فشان

    لیک یک دیده او اشک فشاند

    وان دگر زآتش دل خشک بماند

    چشم تر ناشده را زد مسمار

    تا نبیند پس ازان طلعت یار

    رشکش آمد که به چشمی که نریخت

    اشک چون رشته صحبت بگسیخت

    بار دیگر به جمالش نگرد

    بلکه دیدن به خیالش گذرد

    بعد یکچند رسیدند به هم

    ساغر وصل کشیدند به هم

    سالها همنفس هم بودند

    در یکی زاویه همدم بودند

    هرگز آن دیده به رویش نگشاد

    کامش از دولت دیدار نداد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha