جوش ذوقم خوشنشین کشور میخانهام
موج فیضم خانهزاد ساغر و پیمانهام
میزنم لاف شکیبایی و از طوفان اشک
موجه گرداب را ماند مصیبت خانهام
باز در دارالشفای تب گدایی میکنم
کز مسیح آنجا افغان خیزد که من دیوانهام
دزدم از جیب صبا خاکستر منصور را
تا مگر طوری شد زین نور ایمن خانهام
تیره روزیهای طالعبین که از بس کسم
هر شب افروزد چراغی باد در کاشانهام
هیچ گه جغدی صلای کلبه خویشم نزد
روزگاری شد که سرگردان این ویرانهام
بیخودم نی ازگل آگاهم فصیحی نه ز شمع
این قدر دانم که گه بلبل گهی پروانهام