در معنی اینکه افلاطون یونانی که تصوف و ادبیات اقوام اسلامیه از افکار او اثر عظیم پذیرفته بر مسلک گوسفندی رفته است و از تخیلات او احتراز واجب است
آنچنان افسون نامحسوس خورد
اعتبار از دست و چشم و گوش برد
شمع را صد جلوه از افسردن است
بر تخیلهای ما فرمان رواست
جام او خواب آور و گیتی رباست
حکم او بر جان صوفی محکم است
عقل خود را بر سر گردون رساند
عالم اسباب را افسانه خواند
فکر افلاطون زیان را سود گفت
فطرتش خوابید و خوابی آفرید
بسکه از ذوق عمل محروم بود
جان او وارفته ی معدوم بود
زنده جان را عالم امکان خوش است
مرده دل را عالم اعیان خوش است
طایرش را سینه از دم بی نصیب
از طپیدن بی خبر پروانه اش
راهب ما چاره غیر از رم نداشت
طاقت غوغای این عالم نداشت
دل بسوز شعله ی افسرده بست
نقش آن دنیای افیون خورده بست
از نشیمن سوی گردون پر گشود
در خم گردون خیال او گم است
من ندانم درد یا خشت خم است
قومها از سکر او مسموم گشت
خفت و از ذوق عمل محروم گشت