در بیان اینکه تربیت خودی را سه مراحل است مرحلهٔ اول را اطاعت و مرحلهٔ دوم را ضبط نفس، و مرحله سوم را نیابت الهی نامیده اند: «مرحلهٔ اول اطاعت
خدمت و محنت شعار اشتر است
صبر و استقلال کار اشتر است
گام او در راه کم غوغا ستی
کم خور و کم خواب و محنت پیشه ئی
پای کوبان سوی منزل می رود
سر خوش از کیفیت رفتار خویش
در سفر صابر تر از اسوار خویش
تو هم از بار فرائض سر متاب
بر خوری از «عنده حسن المآب»
در اطاعت کوش ای غفلت شعار
می شود از جبر پیدا اختیار
ناکس از فرمان پذیری کس شود
آتش ار باشد ز طغیان خس شود
هر که تسخیر مه و پروین کند
باد را زندان گل خوشبو کند
سبزه بر دین نمو روئیده است
پایمال از ترک آن گردیده است
قطره ها دریاست از آئین وصل
ذره ها صحراست از آئین وصل
تو چرا غافل ازین سامان روی
زینت پا کن همان زنجیر سیم
نفس تو مثل شتر خود پرور است
خود پرست و خود سوار و خود سر است
هر که بر خود نیست فرمانش روان
می شود فرمان پذیر از دیگران
طرح تعمیر تو از گل ریختند
خوف دنیا ، خوف عقبی ، خوف جان
امتزاج ماء و طین تن پرور است
کشته ی فحشا هلاک منکر است
تا عصائی لا اله داری بدست
هر طلسم خوف را خواهی شکست
هر که حق باشد چو جان اندر تنش
خوف را در سنیهٔ او راه نیست
خاطرش مرعوب غیر الله نیست
هر که در اقلیم لا آباد شد
فارغ از بند زن و اولاد شد
جان بچشم او ز باد ارزان تر است
لا اله باشد صدف گوهر نماز
قاتل فحشا و بغی و منکر است
روزه بر جوع و عطش شبخون زند
مؤمنان را فطرت افروز است حج
دل ز «حتی تنفقوا» محکم کند
این همه اسباب استحکام تست
پخته ی محکم اگر اسلام تست
اهل قوت شو ز ورد یًا قوی»
تا جهان باشد جهان آرا شوی
نایب حق در جهان بودن خوش است
بر عناصر حکمران بودن خوش است
نایب حق همچو جان عالم است
در جهان قائم بامرالله بود
خیمه چون در وسعت عالم زند
این بساط کهنه را برهم زند
فطرتش معمور و می خواهد نمود
روید از کشت خیال او چو گل
از حرم بیرون کند اصنام را
نغمه زا تار دل از مضراب او
می دهد هر چیز را رنگ شباب
نوع انسان را بشیر و هم نذیر
هم سپاهی هم سپهگر هم امیر
از عصا دست سفیدش محکم است
چون عنا گیرد بدست آن شهسوار
از قم او خیزد اندر گور تن
مرده جانها چون صنوبر در چمن
ذات او توجیه ذات عالم است
ذره خورشید آشنا از سایه اش
قیمت هستی گران از مایه اش
جلوه ها خیزد ز نقش پای او
می دهد این خواب را تعبیر نو
طبع مضمون بند فطرت خون شود
تا دو بیت ذات او موزون شود
زین غبار آن شهسوار آید پدید
غنچه ی ما گلستان در دامن است
چشم ما از صبح فردا روشن است
نغمه ی خود را بهشت گوش کن
باز در عالم بیار ایام صلح
جنگجویان را بده پیغام صلح
نوع انسان مزرع و تو حاصلی
چون بهاران بر ریاض ما گذر
سجده های طفلک و برنا و پیر
پس بسوز این جهان سازیم ما