کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    یکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پیری و امید زندگانی قطع کرده که سواری از در درآمد و بشارت داد که فلان قلعه را به دولت خداوند گشادیم و دشمنان اسیر آمدند و سپاه و رعیت آن طرف بجملگی مطیع فرمان گشتند ملک نفسی سرد بر آورد و گفت این مژده مرا نیست دشمنانم راست یعنی وارثان مملکت.

    بدین امید به سر شد دریغ عمر عزیز

    که آنچه در دلم است از درم فراز آید

    امید بسته بر آمد ولی چه فایده زانک

    امید نیست که عمر گذشته باز آید

    کوس رحلت بکوفت دست اجل

    ای دو چشمم وداع سر بکنید

    ای کف دست و ساعد و بازو

    همه تودیع یکدگر بکنید

    بر منِ اوفتاده دشمن کام

    آخر ای دوستان گذر بکنید

    روزگارم بشد بنادانی

    من نکردم شما حذر بکنید

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha