تا لاله ز شوخی به جهان شو در افگند
از پرده بسی خسته دلان را بدر افگند
زلف و رخ معشوقه ما دید بعینه
هر دیده که بر لاله سحرگه نظر افگند
هر خون که جهان خورد از آزرده دلان پار
امسال زمین از جگر خویش افگند
خوش دل شده بود از مدد عمر که ناگه
بیم اجلش خون سیه در جگر افگند
آن روز که بشکفت ز یاقوت سپر ساخت
و آن شب که فرو ریخت ز عالم سپر افگند
مرغی است عجب لاله که بر شاخ زمانه
شب بال بر آورد و سحرگاه پر افگند
با لاله همی خواست مجیر اسب طرب تاخت
یک حادثه پیش آمد و صد دفع در افگند
سوسن به سحرگه به زبانی که ورا هست
از فتح شه اندر همه عالم خبر افگند
شه زاده محمد پسر اعظم اتابک
کاو سایه همه بر سر فتح و ظفر افگند