دوش دلبند من آن مهر گسل
آنکه زو ماه به خوبی است خجل
مست و مدهوش در آمد در شهر
شهر را ولوله زو شد حاصل
شمع در پیش و جهانی زن و مرد
شد نظاره آن شمع چگل
دست شنگانه بر آورده ز چاک
پای مستانه فرو برده به گل
به یکی شب که ازین شکل برفت
در همه شهر نه جان ماند و نه دل
گر شبی دیگر ازین دست کند
ما و فریاد و در شاه قزل