خواجه بوعلی فارمدی گفت وقتی از طوس در خدمت شیخ بوسعید بمیهنه میآمدیم با جمعی بسیار در خدمت شیخ،، ماری عظیم پیش باز آمد و همه بترسیدیم و بگریختیم. چون نزدیک رسید شیخ از اسب فرود آمد و آن مار در خدمت شیخ در خاک مراغه میکرد یک ساعت بود پس گفت زحمت کشیدی بازگرد. آن اژدها باز گشت و روی بکوه نهاد جمع بخدمت شیخ آمدند و گفتند ای شیخ این چه بود؟ شیخ گفت چند سال با یکدیگر صحبت داشتهایم درین کوه اکنون خبر یافت که ما گذر میکنیم، بیامد و عهد تازه گردانید وَاِنَّ حُسنَ العَهدِ مِنَ الایمان. پس شیخ گفت کرا خلق بود همه چیز او را بخلق پیش آید چنانک ابرهیم صلوات اللّه و سلامه علیه که راه او خلق بود لاجرم آتش پیش او بخُلق باز آمد.