محمد بن منور
فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۱۰۰
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواجه بوعلی فارمدی گفت وقتی از طوس در خدمت شیخ بوسعید بمیهنه می آمدیم با جمعی بسیار در خدمت شیخ،، ماری عظیم پیش باز آمد و همه بترسیدیم و بگریختیم. چون نزدیک رسید شیخ از اسب فرود آمد و آن مار در خدمت شیخ در خاک مراغه می کرد یک ساعت بود پس گفت زحمت کشیدی بازگرد. آن اژدها باز گشت و روی بکوه نهاد جمع بخدمت شیخ آمدند و گفتند ای شیخ این چه بود؟ شیخ گفت چند سال با یکدیگر صحبت داشته ایم درین کوه اکنون خبر یافت که ما گذر می کنیم، بیامد و عهد تازه گردانید وَاِنَّ حُسنَ العَهدِ مِنَ الایمان. پس شیخ گفت کرا خلق بود همه چیز او را بخلق پیش آید چنانک ابرهیم صلوات اللّه و سلامه علیه که راه او خلق بود لاجرم آتش پیش او بخُلق باز آمد. محمد بن منور