چند روزی در جهان ای عمر مهمانی بس است
از حصول مدعا آه پشیمانی بس است
آرزوی جاه داری گر ز نقش اعتبار
یاد تعمیر خیالت خانه ویرانی بس است
گشتی از درس کمال امروز غافل مر تو را
همچو یبروج الصنم یک نام انسانی بس است
چند گویی کز تعلق های امکان بگذرم
بگذری گر از جهان یک دامن افشانی بس است
گیر در راه طلب از نقش پای او سبق
مر تو را آیینه سان یک چشم حیرانی بس است
کجا خواهی کز آشفتن به جمعیت رسم
از تصورهای زلفش یک پریشانی بس است
گر همی خواهی که اسپ خویش را فرزین کنی
در بساط نرد غم یک دانه گردانی بس است
دوش از سیب زنخدانش گرفتی بهره ای
از لب لعلش تو را امروز خوبانی بس است
تا به کی گویی که خوانم دفتر عشاق را
از کتاب محنتش یک سطر اگر خوانی بس است
کعبه بیت الله فکر مرا طغرل کنون
از شکار صید معنی ها یکی بانی بس است