عمری خیال بستم یار آشناییت را
آخر به خاک بردم داغ جداییت را
سر خاک راه کردم، دل پایمال نازت
ای بیوفا ندانی قدر فداییت را
کاکل ربوده ایمان، چشم تو جان و دل را
دیگر چه آرم آخر من رونماییت را
خوش آن شبی که جانا در خواب ناز باشی
بر چشم خود بمالم پای حناییت را
داغ شب حنایت ناسور گشته در دل
زآنرو که من ندیدم ایام شاهیت را
شمشاد قامتان را بسیار سیر کردم
در سرو هم ندیدم جانا رساییت را
ای شاه خوبرویان حاکم شدی مبارک
شکر خدا که دیدم فرمانرواییت را
ای رشک ماه کنعان، بودی اسیر زندان
شکر که دیدم روز رهاییت را
بیخانمان نمودی بیچاره عشقری را
دیدم ای جفاجو خیلی کماییت را