من نمیگویم چنین کن یا چنان کار مرا
مهربان گردان الهی اندکی یار مرا
کافر عشق برهمن زادهءگردیده ام
از سر زلف بتان سازید زنار مرا
بهر قتلم حاجت ابروی شمشیرتونیست
یک نگاه دلفریب ات میکند کار مرا
بیوقارم پیش چشم ازخود بیگانه ساخت
برزمین زد عاقبت آن شوخ دستار مرا
از یمن تاحال میگیرد لب لعلش خراج
گرچه خط بگرفت دور روی دلدارمرا
قاتل من در دم کشتن چه خوش گفت عشقری
در قیامت باز خواهی دید دیدار مرا