به چه نسبت بدهم قامت دلجوی ترا
در مه و مهر ندیدم اثر روی ترا
تا چو مجنون نشدم بادیه پیمای جنون
رام برخویش ندیدم رم آهوی ترا
آن چنان ساحر پر فن بجهان نیست کنون
که مسخر بکند نرگس جادوی ترا
خورده اش بر همه امراض شفا میبخشد
چه اثر داده خدا خاک سر کوی ترا
بند بندش به خدا بسته زنجیر شود
هر کسی چنگ زند سلسله موی ترا
در فلک بهر چه خورشید به خود می لرزد
دیده اش دیده مگر صاعقه ی خوی ترا
دلک عشقری از دیدن او گشته دو نیم
چه برش داده خدا حربه ای ابروی ترا