کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    گفت روزی حکایتی پیری

    که مرا بُد نشانهٔ تیری

    کاندر آن روزگار شاهی بود

    عالم عدل را پناهی بود

    داد و انصاف و عدل گستردی

    هرکسی بر ز بِرّ او خوردی

    گفت روزی به رهزنی در تاخت

    دید در بند کرده کاله و ساخت

    بندیی چند دید بسته به بند

    دزد گریان و بندیان زان خند

    زود نزدیک راهزن رفتش

    دُر تحقیق راهزن سفتش

    گفتش این خنده و گرستن چیست

    واین چنین مال و بند بستهٔ کیست

    گفت ما راست این گرستن زار

    که چنین نعمت از یمین و یسار

    گِرد کردند از حرام و حلال

    جمع کردند زرّ و کاله و مال

    رخت بر باد گشته در بندند

    برخود و عادلان همی خندند

    ظلم شد عدل و روز شد شب ما

    زان همی نشنوند یاربِ ما

    عادلانیم لیک با فن خویش

    بند برداشتیم از تن خویش

    هرکه او عدل خویش بگذارد

    ظالمی را خدای بگمارد

    تا برآرد ز مال و جانش دمار

    ظلم او را به ظلم سازد کار

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha