حکیم سنایی غزنوی
الباب الثامن ذکرالسطان یستنزلالامان
حکایت در عدل سلطان
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفت روزی حکایتی پیری که مرا بُد نشانهٔ تیری کاندر آن روزگار شاهی بود عالم عدل را پناهی بود داد و انصاف و عدل گستردی هرکسی بر ز بِرّ او خوردی گفت روزی به رهزنی در تاخت دید در بند کرده کاله و ساخت بندیی چند دید بسته به بند دزد گریان و بندیان زان خند زود نزدیک راهزن رفتش دُر تحقیق راهزن سفتش گفتش این خنده و گرستن چیست واین چنین مال و بند بستهٔ کیست گفت ما راست این گرستن زار که چنین نعمت از یمین و یسار گِرد کردند از حرام و حلال جمع کردند زرّ و کاله و مال رخت بر باد گشته در بندند برخود و عادلان همی خندند ظلم شد عدل و روز شد شب ما زان همی نشنوند یاربِ ما عادلانیم لیک با فن خویش بند برداشتیم از تن خویش هرکه او عدل خویش بگذارد ظالمی را خدای بگمارد تا برآرد ز مال و جانش دمار ظلم او را به ظلم سازد کار حکیم سنایی غزنوی