کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    یک فقیهی ژنده‌ها در چیده بود

    در عمامهٔ خویش در پیچیده بود

    تا شود زفت و نماید آن عظیم

    چون در آید سوی محفل در حطیم

    ژنده‌ها از جامه‌ها پیراسته

    ظاهرا دستار از آن آراسته

    ظاهر دستار چون حلهٔ بهشت

    چون منافق اندرون رسوا و زشت

    پاره پاره دلق و پنبه و پوستین

    در درون آن عمامه بد دفین

    روی سوی مدرسه کرده صبوح

    تا بدین ناموس یابد او فتوح

    در ره تاریک مردی جامه کن

    منتظر استاده بود از بهر فن

    در ربود او از سرش دستار را

    پس دوان شد تا بسازد کار را

    پس فقیهش بانگ برزد کای پسر

    باز کن دستار را آنگه ببر

    این چنین که چار پره می‌پری

    باز کن آن هدیه را که می‌بری

    باز کن آن را به دست خود بمال

    آنگهان خواهی ببر کردم حلال

    چونک بازش کرد آنک می‌گریخت

    صد هزاران ژنده اندر ره بریخت

    زان عمامهٔ زفت نابایست او

    ماند یک گز کهنه‌ای در دست او

    بر زمین زد خرقه را کای بی‌عیار

    زین دغل ما را بر آوردی ز کار

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha