کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    حجاج در شکارگاهی از لشکریان جدا افتاد و به تلی برآمد، دید که اعرابی نشسته و از خرقه خود جنبندگان می چیند و شتران گرد او می چرند چون شتران حجاج را بدیدند برمیدند.

    اعرابی سر بالا کرد خشمناک و گفت کیست که از این بیابان با جامه های درخشان برآمد، که لعنت خدای بر وی باد. حجاج هیچ نگفت و پیش آمد که السلام علیکم یا اعرابی. در جواب گفت: لا علیک السلام و لا رحمة الله و .لا برکاته از وی آب طلبید.

    گفت: فرود آی و به ذلت و خواری آب بخور که والله من رفیق و نوکر کسی نیستم. حجاج فرود آمد و آب خورد و پس گفت: ای اعرابی بهترین مردمان کیست؟ گفت: رسول خدای - صلی الله علیه و سلم - بر رغم تو.

    باز گفت: چه می گویی در حق امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب؟ گفت: از کرم و بزرگواری نام وی در دهان نمی گنجد. پس گفت: چه می گویی در حق عبدالملک بن مروان؟ هیچ نگفت. گفت: جواب من بگوی ای اعرابی. گفت: بد مردیست.

    پرسید: که چرا؟ گفت: خطایی از وی در وجود آمده است که از مشرق تا مغرب از آن پر بر آمده. پرسید که آن کدام است؟ گفت: آن که این فاسق فاجر حجاج را بر مسلمانان گماشته است. حجاج هیچ نگفت. ناگاه مرغی بپرید و آوازی کرد.

    اعرابی روی به حجاج کرد و گفت: تو چه کسی ای مرد؟ گفت: این چه سؤال است که می کنی. گفت: این مرغ مرا خبر داد که لشکری می رسد که سردار ایشان تویی. در این سخن بود که لشکریان وی رسیدند و بر وی سلام گفتند. اعرابی چون آن را بدید رنگ او متغیر شد.

    حجاج فرمود تا وی را همراه ببرند چون روز دیگر بامداد کرد و مایده ای بنهاد و مردمان جمع آمدند اعرابی را آواز دادند. چون درآمد گفت: السلام علیک ایهاالامیر و رحمة الله و برکاته. حجاج گفت: من چنان نمی گویم که تو گفتی، و علیک السلام، پس گفت: طعام می خوری؟ گفت: طعام توست، اگر اجازت دهی.می خورم

    گفت: اجازت دادم. اعرابی پیش نشست و دست دراز کرد و گفت: بسم الله انشاء الله که آنچه بعد از طعام آید خیر باشد. حجاج بخندید و گفت: هیچ می دانید که دیروز از این بر من چه گذشت؟

    اعرابی گفت: اصلح الله الامیر، سری که دیروز میان من و تو گذشته است، امروز در افشای آن مکوش، بعد از آن حجاج گفت: ای اعرابی یکی از دو کار اختیار کن: یا پیش من باش که تو را از خواص خود گردانم یا تو را پیش عبدالملک مروان فرستم و به آنچه او را گفته ای اخبار کنم تا هرچه خواهد آن کند.

    اعرابی گفت: صورت دیگر هم می تواند بود پرسید: آن کدام است؟ گفت: آن که مرا بگذاری که سلامت به بلاد خود باز روم و دیگر نه تو مرا بینی و نه من تو را. حجاج بخندید، فرمود تا وی را ده هزار درم دادند و به بلاد وی فرستادند.

    مرد باید که به لطف سخن و حسن خطاب

    طبع ارباب ستم را ز ستم باز آرد

    هر لئیمی که ز احسان و کرم رو کرده ست

    به فسون سخن او را به کرم باز آرد

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha