میان معاویه و عقیل بن ابی طالب دوستی تمام بود و مصاحبت بر دوام. روزی در راه محبتشان خاری افتاد و بر چهره مودتشان غباری نشست عقیل از معاویه ببرید و از آمد و شد مجلس او پای درکشید.
معاویه عذرخواهان به وی نوشت که ای مطلب اعلای بنی عبدالمطلب و ای مقصد اقصای آل قصی و ای آهوی نافه گشای عبدمناف و ای منبع مکارم بنی هاشم، آیت نبوت در شأن شماست و عز رسالت در خاندان شما، کجا شد آن همه بزرگواری و حلم و بردباری، باز آی که از رفته پشیمانم و از گذشته پریشان.
تا کی هدف ناوک کین خواهم بود
وز دوری تو بی دل و دین خواهم بود
بر روی زمین پیش توام رو به زمین
در زیر زمین نیز چنین خواهم بود
اری ان لا اراک و لا ترانی
یعنی: چون کریم از دوستی برنجد باید که کنج مفارقت گیرد و به کوی مهاجرت گراید، نه آنکه به بدی میان بندد و به بدگویی زبان گشاید.
چون شود با تو یار جنگ اندیش
باز معاویه اعتذار معاودت و التماس صلح کرد و صد هزار درم بذل صلح فرستاد و بنیاد عهد نهاد.
عذرخواهی بکن و عفو طلب شو چو فتد
رخنه در قاعده یاری یاران قدیم
ور نیاید به هم آن رخنه به گفتار زبان
در عمارتگریش کوش به خشت زر و سیم